Books by Dr. Abbas Omidallah Kashi
البرز فردانش, 2018
يكي از دردناكترين فجايع تاريخ بشريت، در قرون گذشته كه قرآن كريم
نيز پرده از آن برداشت، تراژدي اُخ... more يكي از دردناكترين فجايع تاريخ بشريت، در قرون گذشته كه قرآن كريم
نيز پرده از آن برداشت، تراژدي اُخدود است.
اهتمام كلام خداوند متعال در بيان اين حادثه ي فجيع بدان درجه و
اهميت است كه، باري تعالي بعد از طرح سه سوگند اين كشتار بيرحمانه
پيروان عيسي مسيح (ع) را به دست حاكمان قوم يهود فاش مي سازد كه
اين گونه اظهار خود حاكي از اهميت اين فاجعه و نيز تأمل و تفكر ويژه
نسبت به اين حادثه تلخ دارد، تا شايد عبرتي براي آيندگان خصوصاً امت
اسلامي باشد تا با تدبير و سياست سليم خود از وقوع چنين حوادثي
جلوگيري شود.
والسماء ذات البروج
واليوم الموعود
و شاهد و مشهود
Alborz Fardanesh, 2018
ﻫﻨﻮز ﻧﻪ زﻣﻴﻦ و ﻧﻪ زﻣﺎن ﻟﺒﺎس وﺟﻮد را ﺑﺮ ﺗﻦ ﻧﻜﺮده ﺑﻮد، او ﺗﻨﻬـﺎ ﺑـﻮد و اﻧﺠﻤـﺎد ﻋﺪم، او ﺑﻮد و ﻣﻨﺒﻊ ا... more ﻫﻨﻮز ﻧﻪ زﻣﻴﻦ و ﻧﻪ زﻣﺎن ﻟﺒﺎس وﺟﻮد را ﺑﺮ ﺗﻦ ﻧﻜﺮده ﺑﻮد، او ﺗﻨﻬـﺎ ﺑـﻮد و اﻧﺠﻤـﺎد ﻋﺪم، او ﺑﻮد و ﻣﻨﺒﻊ اﻧﺮژي و ﻧﻮر، و ﻓﻴﺾ و وﺟﻮد و ﺧﻴﺮ ﻣﻄﻠﻖ او ﺑﻮد و ﺗﻈﺎﻫﺮ ﺑـﻪ
وﺟﻮد ﻛﺮد، اراده ﺑﻪ وﺟﻮب وﺟﻮد ﻛﺮد و ﻓﺮﻣﺎن داد:

Alborz Fardanesh, 2018
ﻫﻨﻮز آﺳﻤﺎن ﺗﺎرﻳﻚ ﺑﻮد، ﺻﺒﺢ زود در ﻳﻚ روز زﻣﺴﺘﺎن ﺳﺮد و ﺳﺨﺖ، ﺻـﺪاي ﺷﻜﺴﺘﻦ ﭼﻮب ﺑﺮاي آﺗﺶ ﻣﻨﻘﻞ زﻳﺮﻛﺮﺳﻲ، ... more ﻫﻨﻮز آﺳﻤﺎن ﺗﺎرﻳﻚ ﺑﻮد، ﺻﺒﺢ زود در ﻳﻚ روز زﻣﺴﺘﺎن ﺳﺮد و ﺳﺨﺖ، ﺻـﺪاي ﺷﻜﺴﺘﻦ ﭼﻮب ﺑﺮاي آﺗﺶ ﻣﻨﻘﻞ زﻳﺮﻛﺮﺳﻲ، ﺑﻮي ﻧﻢ از ﺑﺎرش ﺑﺮف ﻛـﻪ از ﺷـﺐ ﻗﺒﻞ ﺑﺎرﻳﺪن ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮد ﺣﻜﺎﻳﺖ از ﺳﺮﻣﺎي ﺳﺨﺖ و ﺳﻮز ﻛﻮﻳﺮ ﻛﺎﺷﺎن داﺷﺖ. آن روزﮔﺎر ﻫﻨﻮز ﻻﻳﻪ ي اُزن ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻮد و ﻧﻌﻤﺖ ﺑﺮف و ﺑـﺎران اﻳـﻦ ﻣﻮﻫﺒـﺖ اﻟﻬـﻲ ﺷﺎﻣﻞ ﺑﻨﺪﮔﺎن ﺧﺪا ﺑﻴﺸﺘﺮ از اﻣﺮوزه ﺑﻮد. از زﻳﺮ ﻟﺤﺎف ﺑﻪ آراﻣﻲ ﺳـﺮﺑﺮآوردم اﻣـﺎ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﺗﺎرﻳﻚ ﺑﻮد و از ﭘﺸﺖ ﭘﻨﺠﺮه ﻓﻘﻂ ﺷﻌﻠﻪ ﻫـﺎي آﺗـﺶ ﻣﻨﻘـﻞ را ﻛـﻪ ﮔـﺮ ﻣﻲ ﻛﺸﻴﺪ ﭘﻴﺪا ﺑﻮد. ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﻮدم ﺗﺎ ﻣﻨﻘﻞ آﻣﺎده ﺷﻮد و ﻛﺮﺳﻲ ﺑﺮﻗﺮار ﺷﻮد. ﮔﺮﻣﺎي دﻟﭽﺴﺐ ﻛﺮﺳﻲ ﺑﻪ ﻗﺪري ﻧﺌﺸﻪ ﻛﻨﻨﺪه ﺑﻮد ﻛﻪ اﺻﻼ ﻧﻤـﻲ ﺧﻮاﺳـﺘﻢ از آن ﺟﺪا ﺷﻮم. اﻣﺎ ﻫﻴﭻ راﻫﻲ ﻧﺒﻮد ﺑﺎﻳﺪ ﺷﺎل و ﻛﻼه ﻣﻲ ﻛﺮدم و ﺑﻪ ﻣﺪرﺳﻪ ﻣﻲ رﻓـﺘﻢ. ﺣﺘﻲ زودﺗﺮ از روزﻫﺎي آﻓﺘﺎﺑﻲ، زﻳﺮا ﻋﺒﻮر از ﭼﻨﺪﻳﻦ ﻛﻮﭼﻪ ﭘﺲ ﻛﻮﭼﻪ ﻫﺎي ﺗﻨﮓ و ﺑﺎرﻳﻚ ﻣﻤﻠﻮ از ﺑﺮف و ﻳﺨﺒﻨﺪان و ﺳـﺮ ﺧـﻮردن ﻫـﺎ ﺧـﻮد وﻗـﺖ زﻳـﺎدي را ﻣﻲ ﮔﺮﻓﺖ و ﺗﺄﺧﻴﺮ در رﺳﻴﺪن ﺑﻪ ﻣﺪرﺳﻪ و ﻛﻼس ﺧﻮد ﻣﺸـﻜﻞ ﺑﺰرﮔﺘـﺮي ﺑـﻮد. ﻧﺎﻇﻢ ﻣﺪرﺳﻪ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺷﻜﺎرﭼﻲ ﻣﺎﻫﺮ ﻛﻪ در ﻛﻤﻴﻦ ﺻـﻴﺪ ﺧـﻮد ﻧﺸﺴـﺘﻪ اﺳـﺖ، ﺑـﺎ

Alborz Fardanesh, 2018
به قول دكتر الكسيس كارل انسان اين موجود ناشناخته و معجوني از تقوي
و فجور اساساً قابل پيش بيني نيس... more به قول دكتر الكسيس كارل انسان اين موجود ناشناخته و معجوني از تقوي
و فجور اساساً قابل پيش بيني نيست، حركات، رفتار و كردارش مبين
اختيار و انتخاب اوست، او م يتواند همچون بند هاي تسليم مطلق ارباب
خويش باشد و نيز زماني بر همه ي هستي طغيان كند و از خوي تكبر و
تفرعن دعوي خدايي كند او مي تواند در شبي از فرش به عرش عروج كند
و زماني از قل ههاي رفيع حقيقت و كمال به قعر حضيض ذلت سقوط كند.
نمونه هاي اين معنا را در طول تاريخ مشاهده م يكنيم و از موارد بارز آن
در روز واقعه عاشورا نيز سقوط بلعم باعورا كه همه حيثيت خود را « حرّ »
به نگاهي باخت.
داستان آن نيز از موارديست كه حكايت از انقلاب دروني يك انسان شرور
و غارتگر است كه با شنيدن آي هاي شريفه در قرآن كريم در فضايي ب ه
خصوص به يك باره عنان بندگي و عبوديت را به گردن انداخت و از اوليا
و ابرابر و بندگان و مريدان خاص امام جعفر صادق گشت.
آن در لغت در كوتاه ترين لحظه زمان اطلاق مي گردد و در طول زمان
حيات انسان گاهي همه غبار نسيان و غفلت را از چهره فطرت او برم يدارد
و او را به راه هدايت رهنمون مي سازد.
از آنجا كه سرشت و فطرت انسان بر فطرت خداوند است اما هدايت و نيل
به كمال انسان استث ناء و برخلاف بقيه مخلوقات خداوند تشريعي و
غيرتكويني است و همين امتياز اختيار و انتخاب انسان دليل كرامت و
خلافت الهي اوست و او خود صراط مستقيم و يا سبيل ضلات و گمراهي
را بر مي گزيند و گاهي بر آفريدگار خود مغرور و طغيان مي كند و يا عبد
صالح و تسليم مطلق فرمان او مي شود اما غير از اين گاهي همين موجود
دردانه عمري را به بيراهه مي رود، نافرماني و تمرد مي كند، غارت و چپاول
مي كند و حقوق خود و جامعه را زير پا مي گذارد به گونه اي كه فساد و
تباهي انگار در او نهادينه م يشود، اما همين انسان در يك شب مهتابي
بناگاه از يك خواب غفلت و بي خبري بيدار م يشود و رستاخيزي عظيم در
روح و روان خود احساس م يكند و به ياد روز الست كه ذر هاي بي مقدار
بود در يك آن به آغوش خداوند پناه م يبرد و از عمق جانش راه عوض
مي كند و رو به خورشيد و پشت به شيطان همه نور مي شود، نوري كه او
را از كوير ظلمت به بهشت سرسبز نور رهنمون مي شود و به يكباره خود
را امام و قبله فرشتگان م يبيند، صداي تكبير او را همه آسمانيان م يشنوند
و به او اقتدا م يكنند.
آري انسان چنين شگفت انگيز است، او كه به حجت به اين مقام نايل شده
حالا خود حجتي است كه ديگران را به خدا دلالت مي كند و ديگر هيچ
شيطاني قادر نيست كه او را به هبوط كشاند و به دوزخ تبعيد نمايد.
شأن و مرتبه و احترام انسان به اندازه اي است كه حرمتش از خانه
خدابالاتر و كرامتش به قدري است كه اگر خود را بشناسد خداوندش را
عارف شده است.
آنقدر محبوب آفريدگار است كه پروردگارش از روح خود به آناتومي او
دميد و آفرينش ديگر داد.
همه مخلوقات هستي در آسمان ها و زمين خداوند را تسبيح م يكنند اما
تفاوت همه آفريد هها با انسان آن است كه انسان نيز خداوند را تسبيح
مي كند اما م يداند و ستايش مي كند، او عالمانه پرستش م يكند.
او با آزادي و اختيار پرستش م يكند.
او با انتخاب خود پرستش مي كند.
اما همه غير او مجبور به تسبيح هستند.
انسان از همه كه م يتواند سرباز م يزند و به خاطر خدا هيچ نم يكند.
او از همه لذات خود م يگذرد تا رضايت آفريدگارش را طلب كند.
او حكومت نفس خود را باكودتاي معرفت سرنگون و خود را محكوم و
مأمور خداوندش مي كند و اين همه را با علم و معرفت و انتخاب خود
انجام مي دهد.
درداستان
انساني در ميانه بيراهي خود در شبي مهتابي دعوت « آن »
خدايش را به گوش جان شنيد و در دم لبيك گفت و به يكي از اوليا خدا
تبديل شد.
انشاالله كه نقل اين روايت مفيد واقع گردد.
دكتر عباس اميدالله كاشاني

ALBORZ FARDANESH, 2017
الحمد لله رب العاليمن، الصلاة و السلام علي محمدوآله عليه و عليهم آلاف التحية و
السلام و علي كل ن... more الحمد لله رب العاليمن، الصلاة و السلام علي محمدوآله عليه و عليهم آلاف التحية و
السلام و علي كل نفوس المطمئنة و الخيار و الابرار و علي عباد الله الصالحين.
يا ايتهاالنفس المطمئنة ارجعي الي ربك راضية مرضية فادخلي في عبادي و ادخلي
جنتّي.
سخن پيرامون بهانة آفرينش و هستي و تبيين اساس پروژة خلقت ميباشد.
براستي بهاي اين بهانه انسان است ؟
همان مخلوقي كه در هنگامة خلقتش، ملائكة مقربين زبان به نگراني
گشودند كه پروردگارا، او همان است كه در زمين تبادر به فساد و سفك
دماء مي كند.
آيا انسان در برابر اين هزينه كلان و ارادة عظيم الهي اميني مناسب و نيز
اهليت قابل را دارا مي باشد؟ وبراستي اين دردانة هستي كيست ؟
آيا به درستي و حيقيت مي توان تعريفي كامل و جامع از او ارائه نمود و به
شأن اين موجود عارف گرديد؟
با تأملي به مراتب عنايت خداوند متعال و خالق كائنات در منزلت انسان و
علي رغم بيان انتقاد گونة كروبيان مقربين، آنان را به سجده اين موجود و
اميد دارد و انسان را قبله ي ملائك عباد و اصحاب مقيم عرش قرارمي دهد
و چنين جايگاهي را در آسمان براي خليفة زميني خود مقرر مي دارد. از
سوي ديگر همه ي وسعت هستي ومخلوقات جهان آفرينش را به تسخير او
در آورده و فرمانداري آن را به انسان تفويض مي نمايد. باتوجه به اين معني
كه اين همه تصميم و اراده از حكيم مطلق ناشي مي گردد، پس برماست كه
همة مجال را برمعرفت اين اشرف كائنات هزينه كنيم.
آري اين بزرگترين معرفت انسان است.
معرفت اين معني كه داستان انسان چيست؟
انساني كه به بهترين صنعت هندسي و معماري خلقت واحسن تقويم
آفرينش يافته كه مورد تبريك خالق واقع شده است و اين همه احترام و
تعظيم و تكريم براي اين قامت استوار و آناتومي بي بديل و نيز عظمت
ساختمان فيزيكي او تحويه هزاران هزاران تناسبات، محاسبات و معادلات
رياضي و هندسي مبتي بر نهايت هنر معماري و صنعت ربوبي و نيز
فيزيولوژي بدن مادي او، اين همه گرچه خود في نفسه، از بديهي ترين
آيات بينات حضرت باري تعالي مي باشد و از عناصر مبين ومنشور شناخت
همة اسماء حسناي حضرت حق محسوب مي گردد خود بستر و ابزار معرفت
الهي است نيزگوياي حقيقتي اعظم است كه همانا اينكه حقيقت انسان
كدام است ؟
آيا همين موجود مورد اشاره و اين اعجوبة هنري است و يا حكايتي ديگر
است ؟
آيا منشور آفرينش و همة خطاب خداوند به اين صنع بي بديل است و يا به
حقيقتي ديگر؟
باتدبر و تحقيق در كتاب آسماني قرآن كريم و انديشة زلال عرفاني به اين
حقيقت نايل مي گرديم كه با توجه به انسان و ماسوي او كه شامل همة
موجودات متنوع جهان مي شود و با تبعيت از نقد عقل سليم كه خود از
اهم محتواي انسان ميباشد و از جملة اساسي ترين بخش اين صنعت است
پي مي بريم كه حقيقت همانا اين تركيب جسماني نيست بلكه همانا
موضوع انسان نفساني است و در واقع آن خلقت دوم است كه عبارت است
ازحقيقت نفس انسان و اين همه به علاوه ي همه ي ديگر هستي از براي
نفس انسان و يا انسان نفساني كسوت وجودبر تن نموده اند.
*و به تعبير دانشمند غرب دكتر الكسيس كارل كه ميگويد:
علوم تشريح ، شيمي ، قيافه شناسي، روانشناسي تعليم و تربيت و تمام
رشته هاي مختلف آن، هنوز نتوانسته است حقيقت انسان را موشكافي كند
و انسان را كه متخصصين فن تشريح شناخته اند غير از انسان واقعي است.
ALBORZ FARDANESH-TEHRAN, 2017
در اين وجيزه به يك موضوع مبتلا به اجتماعي كه از اهميت بسيار برخوردار
است و متاسفانه عنايتي به آن ... more در اين وجيزه به يك موضوع مبتلا به اجتماعي كه از اهميت بسيار برخوردار
است و متاسفانه عنايتي به آن نيست ميپردازيم.
اساساً انسان موجودي اجتماعي است و نميتواند به تنهايي زندگي كند و
آمال و كمالش در مجتمع انساني تحقق مييابد.
يعني انسان تنها هيچگاه به تكامل الهي نميرسد زيرا ابزار كمالش لاجرم در
عرصه حيات اجتماعي موجود ميباشد.مسئوليت انسان كه او را به مقام منيع
انساني نايل ميكند خود مبين الزام حيات اجتماعي اوست.

ALBORZ FARDANESH-TEHRAN, 2017
ديرگاهي بود كه خود را مأمور نگاشتن مقالتي دربارهي شأن زن ميدانستم؛
اما هميشه از اين جرأت حيا داشت... more ديرگاهي بود كه خود را مأمور نگاشتن مقالتي دربارهي شأن زن ميدانستم؛
اما هميشه از اين جرأت حيا داشتم و خود را لايق اين مهم نميدانستم تا به
ياد بيان نوراني خدا در قرآن افتادم كه ما را به قامت و اندازهي وسعت تكليف
نموده است؛ لذا با اقرار به نقص و نبود بضاعت، شايد انگيزهي تأليف ديگران
باشم؛ لذا از همين آغاز از پيشگاه شأن زن به تمناي قبول التماس عذر خود
را فرياد ميكنم.
فارغ از هر نگاه و نظري به منزلت زن كه تا كنون بوده است، من اين وديعت
الهي را والاتر ميپندارم.
تأمل در شأن مادي و معنوي زن گسترهي علم، عقل و انديشه ي فرزانگان
فرهيخته را به استخدام خود ميطلبد و اين، هيچ تضميني براي نيل به
جايگاه آسماني زن به دست نميدهد.
بديهي است كه ما نميتوانيم به حقيقت مقام زن دست يابيم و آنچه ما را
امداد خواهد كرد؛ نشانهها و قرايني انتزاعي است كه از عنايات حضرت باري
تعالي نسبت به خلق انسان ما را به عظمت فارد اين خليفهي الهي دلالت مي-
نمايد.
پس در بين عناصر مخلوق در كل هستي و كاينات، ترديدي نيست كه انسان
بلافاصله بعد از خداوند تعالي اشرف مخلوقات مي باشد و ماسواي خدا و
انسان از مرتبت سوم الي آخر بهرهمند ميگردند.
حال با اين مقدمهي مختصر در مقايسهي دو جنس انسان كه شامل مرد و زن
ميباشد، به اين نكته ي بسيار دقيق و عظيم رهنمون ميگرديم كه تأسيس و تشكيل اين اشرف مخلوقات از ناحيهي باري تعالي به زن سپرده شده است و
نه مرد.
پس زن در حقيقت پيمانكار عرشي خداست كه اين لياقت و كفايت را كسب
نموده است. همچنين شأن معنوي و اخلاق روحاني او به اندازه اي است كه
امينهي آن يگانهي لايزال مقرر گرديده است.
قرار دادن اين مهم به عهدهي زن، مبين منزلت قدسي اين عنصر مؤثر و
امينهي بارگاه سلطنت خداوند متعال است.
زن همان كسي است كه تمامي پروسهي خلقت و تشكيل آناتومي انسان در
دوران تأسيس جنين و سپس دميدن نفحهي روح خدا بر او مي گردد. اين
قابليت آسماني بهانهاي براي ترديد و تشكيك در شأن منيع زن باقي نم ي -
گذارد. آن حكيم لايزال نيز از باب حكمت خودش در اعطاي اين منزلت به زن
قطعاً خطايي نكرده و اين امتياز هيچگاه به مرد داده نشده است.
اين مهم بديهيترين و اولين نقطهي حدود شأن اين موجود و مصدر خدايي
است.
امارت و دلالت دوم براي نيل به عظمت رتبهي زن، مقام ربوبيت ثانويهي الهي
به او بوده و آن مقام همان اعطاي عنوان عالي مادر به زن ميباشد.
آري مادر اين وديعهي الهي را از پايينترين هيئت ضعيف و از دامن خود به
معراج اعزام ميدارد.
زايش و رويش انبياي عظام الهي كه برا ي كمال انسان مبعوث و مأمور
گرديدهاند، مولود والدهاي آسماني به نام زن ميباشد.
در دوران جاهليت مجهول كه طاغوتهاي زمان انسانيت را با زنجير استعم ار
و استثمار و استحمار به بند جهل و حقارت ميكشيدند و اثري از شرافت و
كرامت انساني تظاهر نمينمود و تاريكي و ظلمت گمراهي و شرك و تعصب، انسانيت را از مقام حقيقي خود به حضيض ذلت و بردگي مغروق مي نمود و
زندگي را به زنندگي مبدل ميساخت يك زن قديسه به نام مر ي م، پيام آور
خدا را به جامعهي آن عصر هديه كرد.
و ديرتر و دورتر، زني ديگر با مولود خودش بساط تفرعن و الوهيت مصنوعي
و ربوبيت دروغين و شرك فرعون را بر هم ريخت و نجات بني اسرائيل را از
اسارت و حقارت را به آنها هديه كرد.
در اين سو باز هم با سرزميني انباشته از كفر و نفاق روبهرو ميگرديم. مردمان
عرب، خود را در بند خرافات و جاهليت دوران خود دختران را در زير
خروارها خاك مدفون ميساختند. آنان تنها هنر انسان را در معلقات آويخته
بر كعبه كه سراسر هزل و ياوه و تعصب بود، منحصر دانسته و ب ا كوچك -
ترين بهانهاي سالها با شمشير جهل و نفاق، پهنهي زمين را به خون هم
رنگين ميساختند. در آن زمان، يك زن به نام آمنه بالاترين و والاترين پيام-
آور خدا را به آن عصر تباهي هديه كرد و انقلاب عظيم روحي و رواني را در
جنس عرب به وجود آورد.
فرزند او راهزنان و دزدان نامآور را به عرفاي واصل تغيير داد و تمدن و
فرهنگ اسلام را تأسيس نمود.
آمنه، محمد (ص) را در آن سرزمين سراسر تاريكي و جهالت به اين دنيا روانه
ساخت.
تاريخ در طول خودش هماره شاهد عظمت و بلنداي رفيع مقام زن ميباشد.
اسوهي نوراني و متجلي همهي معناي ملكوتي و كرّوبي زن، در يك نام صاحب
انحصار است كه به حقيقت بهانهي آفرينش گرديد.
نبوت، دليل خلقت گرديد و حال آن كه خودش مدلول امامت شد و اين همه
مدلول كوثر محمد (ص) گرديد.
ما اندك اندك به حريم و آستان نامش نزديك ميگرديم.
آن زن كه به خاطرش خداوند به آفرينش اراده نمود يك زن بود كه نامش
فاطمه شد.
فاطمه دخت نبوت و ام امامت.
آري او كه زمان را به همهي وسعتش تا ابد ضامن گرديد و نور هدايت از او سو
گرفت، هنوز ميتابد و خواهد تابيد.
آري فاطمه (س) براي تفهيم سراسر معناي زن كافي است. او خود دليل
خلقت مردان برگزيدهي خدا شد. او دليل و علت محمد (ص) بود؛ او دليل و
علت علي (ع) گرديد. او نور محمد و علي بود.
فاطمه بهترين روايت شأن زن شد و بالاتر، اين كه والاترين حكايت شأن
انسان گرديد.
او مادرِ پدر بود و همسر مرد زندگي خويش.
در موضوع فاطمه به همين مقدار بسنده ميكنم؛ زيرا صيد كلمات در منزلت
او بسيار بر من گران است و دام من دوامي ندارد.
Uploads
Books by Dr. Abbas Omidallah Kashi
نيز پرده از آن برداشت، تراژدي اُخدود است.
اهتمام كلام خداوند متعال در بيان اين حادثه ي فجيع بدان درجه و
اهميت است كه، باري تعالي بعد از طرح سه سوگند اين كشتار بيرحمانه
پيروان عيسي مسيح (ع) را به دست حاكمان قوم يهود فاش مي سازد كه
اين گونه اظهار خود حاكي از اهميت اين فاجعه و نيز تأمل و تفكر ويژه
نسبت به اين حادثه تلخ دارد، تا شايد عبرتي براي آيندگان خصوصاً امت
اسلامي باشد تا با تدبير و سياست سليم خود از وقوع چنين حوادثي
جلوگيري شود.
والسماء ذات البروج
واليوم الموعود
و شاهد و مشهود
وﺟﻮد ﻛﺮد، اراده ﺑﻪ وﺟﻮب وﺟﻮد ﻛﺮد و ﻓﺮﻣﺎن داد:
و فجور اساساً قابل پيش بيني نيست، حركات، رفتار و كردارش مبين
اختيار و انتخاب اوست، او م يتواند همچون بند هاي تسليم مطلق ارباب
خويش باشد و نيز زماني بر همه ي هستي طغيان كند و از خوي تكبر و
تفرعن دعوي خدايي كند او مي تواند در شبي از فرش به عرش عروج كند
و زماني از قل ههاي رفيع حقيقت و كمال به قعر حضيض ذلت سقوط كند.
نمونه هاي اين معنا را در طول تاريخ مشاهده م يكنيم و از موارد بارز آن
در روز واقعه عاشورا نيز سقوط بلعم باعورا كه همه حيثيت خود را « حرّ »
به نگاهي باخت.
داستان آن نيز از موارديست كه حكايت از انقلاب دروني يك انسان شرور
و غارتگر است كه با شنيدن آي هاي شريفه در قرآن كريم در فضايي ب ه
خصوص به يك باره عنان بندگي و عبوديت را به گردن انداخت و از اوليا
و ابرابر و بندگان و مريدان خاص امام جعفر صادق گشت.
آن در لغت در كوتاه ترين لحظه زمان اطلاق مي گردد و در طول زمان
حيات انسان گاهي همه غبار نسيان و غفلت را از چهره فطرت او برم يدارد
و او را به راه هدايت رهنمون مي سازد.
از آنجا كه سرشت و فطرت انسان بر فطرت خداوند است اما هدايت و نيل
به كمال انسان استث ناء و برخلاف بقيه مخلوقات خداوند تشريعي و
غيرتكويني است و همين امتياز اختيار و انتخاب انسان دليل كرامت و
خلافت الهي اوست و او خود صراط مستقيم و يا سبيل ضلات و گمراهي
را بر مي گزيند و گاهي بر آفريدگار خود مغرور و طغيان مي كند و يا عبد
صالح و تسليم مطلق فرمان او مي شود اما غير از اين گاهي همين موجود
دردانه عمري را به بيراهه مي رود، نافرماني و تمرد مي كند، غارت و چپاول
مي كند و حقوق خود و جامعه را زير پا مي گذارد به گونه اي كه فساد و
تباهي انگار در او نهادينه م يشود، اما همين انسان در يك شب مهتابي
بناگاه از يك خواب غفلت و بي خبري بيدار م يشود و رستاخيزي عظيم در
روح و روان خود احساس م يكند و به ياد روز الست كه ذر هاي بي مقدار
بود در يك آن به آغوش خداوند پناه م يبرد و از عمق جانش راه عوض
مي كند و رو به خورشيد و پشت به شيطان همه نور مي شود، نوري كه او
را از كوير ظلمت به بهشت سرسبز نور رهنمون مي شود و به يكباره خود
را امام و قبله فرشتگان م يبيند، صداي تكبير او را همه آسمانيان م يشنوند
و به او اقتدا م يكنند.
آري انسان چنين شگفت انگيز است، او كه به حجت به اين مقام نايل شده
حالا خود حجتي است كه ديگران را به خدا دلالت مي كند و ديگر هيچ
شيطاني قادر نيست كه او را به هبوط كشاند و به دوزخ تبعيد نمايد.
شأن و مرتبه و احترام انسان به اندازه اي است كه حرمتش از خانه
خدابالاتر و كرامتش به قدري است كه اگر خود را بشناسد خداوندش را
عارف شده است.
آنقدر محبوب آفريدگار است كه پروردگارش از روح خود به آناتومي او
دميد و آفرينش ديگر داد.
همه مخلوقات هستي در آسمان ها و زمين خداوند را تسبيح م يكنند اما
تفاوت همه آفريد هها با انسان آن است كه انسان نيز خداوند را تسبيح
مي كند اما م يداند و ستايش مي كند، او عالمانه پرستش م يكند.
او با آزادي و اختيار پرستش م يكند.
او با انتخاب خود پرستش مي كند.
اما همه غير او مجبور به تسبيح هستند.
انسان از همه كه م يتواند سرباز م يزند و به خاطر خدا هيچ نم يكند.
او از همه لذات خود م يگذرد تا رضايت آفريدگارش را طلب كند.
او حكومت نفس خود را باكودتاي معرفت سرنگون و خود را محكوم و
مأمور خداوندش مي كند و اين همه را با علم و معرفت و انتخاب خود
انجام مي دهد.
درداستان
انساني در ميانه بيراهي خود در شبي مهتابي دعوت « آن »
خدايش را به گوش جان شنيد و در دم لبيك گفت و به يكي از اوليا خدا
تبديل شد.
انشاالله كه نقل اين روايت مفيد واقع گردد.
دكتر عباس اميدالله كاشاني
السلام و علي كل نفوس المطمئنة و الخيار و الابرار و علي عباد الله الصالحين.
يا ايتهاالنفس المطمئنة ارجعي الي ربك راضية مرضية فادخلي في عبادي و ادخلي
جنتّي.
سخن پيرامون بهانة آفرينش و هستي و تبيين اساس پروژة خلقت ميباشد.
براستي بهاي اين بهانه انسان است ؟
همان مخلوقي كه در هنگامة خلقتش، ملائكة مقربين زبان به نگراني
گشودند كه پروردگارا، او همان است كه در زمين تبادر به فساد و سفك
دماء مي كند.
آيا انسان در برابر اين هزينه كلان و ارادة عظيم الهي اميني مناسب و نيز
اهليت قابل را دارا مي باشد؟ وبراستي اين دردانة هستي كيست ؟
آيا به درستي و حيقيت مي توان تعريفي كامل و جامع از او ارائه نمود و به
شأن اين موجود عارف گرديد؟
با تأملي به مراتب عنايت خداوند متعال و خالق كائنات در منزلت انسان و
علي رغم بيان انتقاد گونة كروبيان مقربين، آنان را به سجده اين موجود و
اميد دارد و انسان را قبله ي ملائك عباد و اصحاب مقيم عرش قرارمي دهد
و چنين جايگاهي را در آسمان براي خليفة زميني خود مقرر مي دارد. از
سوي ديگر همه ي وسعت هستي ومخلوقات جهان آفرينش را به تسخير او
در آورده و فرمانداري آن را به انسان تفويض مي نمايد. باتوجه به اين معني
كه اين همه تصميم و اراده از حكيم مطلق ناشي مي گردد، پس برماست كه
همة مجال را برمعرفت اين اشرف كائنات هزينه كنيم.
آري اين بزرگترين معرفت انسان است.
معرفت اين معني كه داستان انسان چيست؟
انساني كه به بهترين صنعت هندسي و معماري خلقت واحسن تقويم
آفرينش يافته كه مورد تبريك خالق واقع شده است و اين همه احترام و
تعظيم و تكريم براي اين قامت استوار و آناتومي بي بديل و نيز عظمت
ساختمان فيزيكي او تحويه هزاران هزاران تناسبات، محاسبات و معادلات
رياضي و هندسي مبتي بر نهايت هنر معماري و صنعت ربوبي و نيز
فيزيولوژي بدن مادي او، اين همه گرچه خود في نفسه، از بديهي ترين
آيات بينات حضرت باري تعالي مي باشد و از عناصر مبين ومنشور شناخت
همة اسماء حسناي حضرت حق محسوب مي گردد خود بستر و ابزار معرفت
الهي است نيزگوياي حقيقتي اعظم است كه همانا اينكه حقيقت انسان
كدام است ؟
آيا همين موجود مورد اشاره و اين اعجوبة هنري است و يا حكايتي ديگر
است ؟
آيا منشور آفرينش و همة خطاب خداوند به اين صنع بي بديل است و يا به
حقيقتي ديگر؟
باتدبر و تحقيق در كتاب آسماني قرآن كريم و انديشة زلال عرفاني به اين
حقيقت نايل مي گرديم كه با توجه به انسان و ماسوي او كه شامل همة
موجودات متنوع جهان مي شود و با تبعيت از نقد عقل سليم كه خود از
اهم محتواي انسان ميباشد و از جملة اساسي ترين بخش اين صنعت است
پي مي بريم كه حقيقت همانا اين تركيب جسماني نيست بلكه همانا
موضوع انسان نفساني است و در واقع آن خلقت دوم است كه عبارت است
ازحقيقت نفس انسان و اين همه به علاوه ي همه ي ديگر هستي از براي
نفس انسان و يا انسان نفساني كسوت وجودبر تن نموده اند.
*و به تعبير دانشمند غرب دكتر الكسيس كارل كه ميگويد:
علوم تشريح ، شيمي ، قيافه شناسي، روانشناسي تعليم و تربيت و تمام
رشته هاي مختلف آن، هنوز نتوانسته است حقيقت انسان را موشكافي كند
و انسان را كه متخصصين فن تشريح شناخته اند غير از انسان واقعي است.
است و متاسفانه عنايتي به آن نيست ميپردازيم.
اساساً انسان موجودي اجتماعي است و نميتواند به تنهايي زندگي كند و
آمال و كمالش در مجتمع انساني تحقق مييابد.
يعني انسان تنها هيچگاه به تكامل الهي نميرسد زيرا ابزار كمالش لاجرم در
عرصه حيات اجتماعي موجود ميباشد.مسئوليت انسان كه او را به مقام منيع
انساني نايل ميكند خود مبين الزام حيات اجتماعي اوست.
اما هميشه از اين جرأت حيا داشتم و خود را لايق اين مهم نميدانستم تا به
ياد بيان نوراني خدا در قرآن افتادم كه ما را به قامت و اندازهي وسعت تكليف
نموده است؛ لذا با اقرار به نقص و نبود بضاعت، شايد انگيزهي تأليف ديگران
باشم؛ لذا از همين آغاز از پيشگاه شأن زن به تمناي قبول التماس عذر خود
را فرياد ميكنم.
فارغ از هر نگاه و نظري به منزلت زن كه تا كنون بوده است، من اين وديعت
الهي را والاتر ميپندارم.
تأمل در شأن مادي و معنوي زن گسترهي علم، عقل و انديشه ي فرزانگان
فرهيخته را به استخدام خود ميطلبد و اين، هيچ تضميني براي نيل به
جايگاه آسماني زن به دست نميدهد.
بديهي است كه ما نميتوانيم به حقيقت مقام زن دست يابيم و آنچه ما را
امداد خواهد كرد؛ نشانهها و قرايني انتزاعي است كه از عنايات حضرت باري
تعالي نسبت به خلق انسان ما را به عظمت فارد اين خليفهي الهي دلالت مي-
نمايد.
پس در بين عناصر مخلوق در كل هستي و كاينات، ترديدي نيست كه انسان
بلافاصله بعد از خداوند تعالي اشرف مخلوقات مي باشد و ماسواي خدا و
انسان از مرتبت سوم الي آخر بهرهمند ميگردند.
حال با اين مقدمهي مختصر در مقايسهي دو جنس انسان كه شامل مرد و زن
ميباشد، به اين نكته ي بسيار دقيق و عظيم رهنمون ميگرديم كه تأسيس و تشكيل اين اشرف مخلوقات از ناحيهي باري تعالي به زن سپرده شده است و
نه مرد.
پس زن در حقيقت پيمانكار عرشي خداست كه اين لياقت و كفايت را كسب
نموده است. همچنين شأن معنوي و اخلاق روحاني او به اندازه اي است كه
امينهي آن يگانهي لايزال مقرر گرديده است.
قرار دادن اين مهم به عهدهي زن، مبين منزلت قدسي اين عنصر مؤثر و
امينهي بارگاه سلطنت خداوند متعال است.
زن همان كسي است كه تمامي پروسهي خلقت و تشكيل آناتومي انسان در
دوران تأسيس جنين و سپس دميدن نفحهي روح خدا بر او مي گردد. اين
قابليت آسماني بهانهاي براي ترديد و تشكيك در شأن منيع زن باقي نم ي -
گذارد. آن حكيم لايزال نيز از باب حكمت خودش در اعطاي اين منزلت به زن
قطعاً خطايي نكرده و اين امتياز هيچگاه به مرد داده نشده است.
اين مهم بديهيترين و اولين نقطهي حدود شأن اين موجود و مصدر خدايي
است.
امارت و دلالت دوم براي نيل به عظمت رتبهي زن، مقام ربوبيت ثانويهي الهي
به او بوده و آن مقام همان اعطاي عنوان عالي مادر به زن ميباشد.
آري مادر اين وديعهي الهي را از پايينترين هيئت ضعيف و از دامن خود به
معراج اعزام ميدارد.
زايش و رويش انبياي عظام الهي كه برا ي كمال انسان مبعوث و مأمور
گرديدهاند، مولود والدهاي آسماني به نام زن ميباشد.
در دوران جاهليت مجهول كه طاغوتهاي زمان انسانيت را با زنجير استعم ار
و استثمار و استحمار به بند جهل و حقارت ميكشيدند و اثري از شرافت و
كرامت انساني تظاهر نمينمود و تاريكي و ظلمت گمراهي و شرك و تعصب، انسانيت را از مقام حقيقي خود به حضيض ذلت و بردگي مغروق مي نمود و
زندگي را به زنندگي مبدل ميساخت يك زن قديسه به نام مر ي م، پيام آور
خدا را به جامعهي آن عصر هديه كرد.
و ديرتر و دورتر، زني ديگر با مولود خودش بساط تفرعن و الوهيت مصنوعي
و ربوبيت دروغين و شرك فرعون را بر هم ريخت و نجات بني اسرائيل را از
اسارت و حقارت را به آنها هديه كرد.
در اين سو باز هم با سرزميني انباشته از كفر و نفاق روبهرو ميگرديم. مردمان
عرب، خود را در بند خرافات و جاهليت دوران خود دختران را در زير
خروارها خاك مدفون ميساختند. آنان تنها هنر انسان را در معلقات آويخته
بر كعبه كه سراسر هزل و ياوه و تعصب بود، منحصر دانسته و ب ا كوچك -
ترين بهانهاي سالها با شمشير جهل و نفاق، پهنهي زمين را به خون هم
رنگين ميساختند. در آن زمان، يك زن به نام آمنه بالاترين و والاترين پيام-
آور خدا را به آن عصر تباهي هديه كرد و انقلاب عظيم روحي و رواني را در
جنس عرب به وجود آورد.
فرزند او راهزنان و دزدان نامآور را به عرفاي واصل تغيير داد و تمدن و
فرهنگ اسلام را تأسيس نمود.
آمنه، محمد (ص) را در آن سرزمين سراسر تاريكي و جهالت به اين دنيا روانه
ساخت.
تاريخ در طول خودش هماره شاهد عظمت و بلنداي رفيع مقام زن ميباشد.
اسوهي نوراني و متجلي همهي معناي ملكوتي و كرّوبي زن، در يك نام صاحب
انحصار است كه به حقيقت بهانهي آفرينش گرديد.
نبوت، دليل خلقت گرديد و حال آن كه خودش مدلول امامت شد و اين همه
مدلول كوثر محمد (ص) گرديد.
ما اندك اندك به حريم و آستان نامش نزديك ميگرديم.
آن زن كه به خاطرش خداوند به آفرينش اراده نمود يك زن بود كه نامش
فاطمه شد.
فاطمه دخت نبوت و ام امامت.
آري او كه زمان را به همهي وسعتش تا ابد ضامن گرديد و نور هدايت از او سو
گرفت، هنوز ميتابد و خواهد تابيد.
آري فاطمه (س) براي تفهيم سراسر معناي زن كافي است. او خود دليل
خلقت مردان برگزيدهي خدا شد. او دليل و علت محمد (ص) بود؛ او دليل و
علت علي (ع) گرديد. او نور محمد و علي بود.
فاطمه بهترين روايت شأن زن شد و بالاتر، اين كه والاترين حكايت شأن
انسان گرديد.
او مادرِ پدر بود و همسر مرد زندگي خويش.
در موضوع فاطمه به همين مقدار بسنده ميكنم؛ زيرا صيد كلمات در منزلت
او بسيار بر من گران است و دام من دوامي ندارد.
نيز پرده از آن برداشت، تراژدي اُخدود است.
اهتمام كلام خداوند متعال در بيان اين حادثه ي فجيع بدان درجه و
اهميت است كه، باري تعالي بعد از طرح سه سوگند اين كشتار بيرحمانه
پيروان عيسي مسيح (ع) را به دست حاكمان قوم يهود فاش مي سازد كه
اين گونه اظهار خود حاكي از اهميت اين فاجعه و نيز تأمل و تفكر ويژه
نسبت به اين حادثه تلخ دارد، تا شايد عبرتي براي آيندگان خصوصاً امت
اسلامي باشد تا با تدبير و سياست سليم خود از وقوع چنين حوادثي
جلوگيري شود.
والسماء ذات البروج
واليوم الموعود
و شاهد و مشهود
وﺟﻮد ﻛﺮد، اراده ﺑﻪ وﺟﻮب وﺟﻮد ﻛﺮد و ﻓﺮﻣﺎن داد:
و فجور اساساً قابل پيش بيني نيست، حركات، رفتار و كردارش مبين
اختيار و انتخاب اوست، او م يتواند همچون بند هاي تسليم مطلق ارباب
خويش باشد و نيز زماني بر همه ي هستي طغيان كند و از خوي تكبر و
تفرعن دعوي خدايي كند او مي تواند در شبي از فرش به عرش عروج كند
و زماني از قل ههاي رفيع حقيقت و كمال به قعر حضيض ذلت سقوط كند.
نمونه هاي اين معنا را در طول تاريخ مشاهده م يكنيم و از موارد بارز آن
در روز واقعه عاشورا نيز سقوط بلعم باعورا كه همه حيثيت خود را « حرّ »
به نگاهي باخت.
داستان آن نيز از موارديست كه حكايت از انقلاب دروني يك انسان شرور
و غارتگر است كه با شنيدن آي هاي شريفه در قرآن كريم در فضايي ب ه
خصوص به يك باره عنان بندگي و عبوديت را به گردن انداخت و از اوليا
و ابرابر و بندگان و مريدان خاص امام جعفر صادق گشت.
آن در لغت در كوتاه ترين لحظه زمان اطلاق مي گردد و در طول زمان
حيات انسان گاهي همه غبار نسيان و غفلت را از چهره فطرت او برم يدارد
و او را به راه هدايت رهنمون مي سازد.
از آنجا كه سرشت و فطرت انسان بر فطرت خداوند است اما هدايت و نيل
به كمال انسان استث ناء و برخلاف بقيه مخلوقات خداوند تشريعي و
غيرتكويني است و همين امتياز اختيار و انتخاب انسان دليل كرامت و
خلافت الهي اوست و او خود صراط مستقيم و يا سبيل ضلات و گمراهي
را بر مي گزيند و گاهي بر آفريدگار خود مغرور و طغيان مي كند و يا عبد
صالح و تسليم مطلق فرمان او مي شود اما غير از اين گاهي همين موجود
دردانه عمري را به بيراهه مي رود، نافرماني و تمرد مي كند، غارت و چپاول
مي كند و حقوق خود و جامعه را زير پا مي گذارد به گونه اي كه فساد و
تباهي انگار در او نهادينه م يشود، اما همين انسان در يك شب مهتابي
بناگاه از يك خواب غفلت و بي خبري بيدار م يشود و رستاخيزي عظيم در
روح و روان خود احساس م يكند و به ياد روز الست كه ذر هاي بي مقدار
بود در يك آن به آغوش خداوند پناه م يبرد و از عمق جانش راه عوض
مي كند و رو به خورشيد و پشت به شيطان همه نور مي شود، نوري كه او
را از كوير ظلمت به بهشت سرسبز نور رهنمون مي شود و به يكباره خود
را امام و قبله فرشتگان م يبيند، صداي تكبير او را همه آسمانيان م يشنوند
و به او اقتدا م يكنند.
آري انسان چنين شگفت انگيز است، او كه به حجت به اين مقام نايل شده
حالا خود حجتي است كه ديگران را به خدا دلالت مي كند و ديگر هيچ
شيطاني قادر نيست كه او را به هبوط كشاند و به دوزخ تبعيد نمايد.
شأن و مرتبه و احترام انسان به اندازه اي است كه حرمتش از خانه
خدابالاتر و كرامتش به قدري است كه اگر خود را بشناسد خداوندش را
عارف شده است.
آنقدر محبوب آفريدگار است كه پروردگارش از روح خود به آناتومي او
دميد و آفرينش ديگر داد.
همه مخلوقات هستي در آسمان ها و زمين خداوند را تسبيح م يكنند اما
تفاوت همه آفريد هها با انسان آن است كه انسان نيز خداوند را تسبيح
مي كند اما م يداند و ستايش مي كند، او عالمانه پرستش م يكند.
او با آزادي و اختيار پرستش م يكند.
او با انتخاب خود پرستش مي كند.
اما همه غير او مجبور به تسبيح هستند.
انسان از همه كه م يتواند سرباز م يزند و به خاطر خدا هيچ نم يكند.
او از همه لذات خود م يگذرد تا رضايت آفريدگارش را طلب كند.
او حكومت نفس خود را باكودتاي معرفت سرنگون و خود را محكوم و
مأمور خداوندش مي كند و اين همه را با علم و معرفت و انتخاب خود
انجام مي دهد.
درداستان
انساني در ميانه بيراهي خود در شبي مهتابي دعوت « آن »
خدايش را به گوش جان شنيد و در دم لبيك گفت و به يكي از اوليا خدا
تبديل شد.
انشاالله كه نقل اين روايت مفيد واقع گردد.
دكتر عباس اميدالله كاشاني
السلام و علي كل نفوس المطمئنة و الخيار و الابرار و علي عباد الله الصالحين.
يا ايتهاالنفس المطمئنة ارجعي الي ربك راضية مرضية فادخلي في عبادي و ادخلي
جنتّي.
سخن پيرامون بهانة آفرينش و هستي و تبيين اساس پروژة خلقت ميباشد.
براستي بهاي اين بهانه انسان است ؟
همان مخلوقي كه در هنگامة خلقتش، ملائكة مقربين زبان به نگراني
گشودند كه پروردگارا، او همان است كه در زمين تبادر به فساد و سفك
دماء مي كند.
آيا انسان در برابر اين هزينه كلان و ارادة عظيم الهي اميني مناسب و نيز
اهليت قابل را دارا مي باشد؟ وبراستي اين دردانة هستي كيست ؟
آيا به درستي و حيقيت مي توان تعريفي كامل و جامع از او ارائه نمود و به
شأن اين موجود عارف گرديد؟
با تأملي به مراتب عنايت خداوند متعال و خالق كائنات در منزلت انسان و
علي رغم بيان انتقاد گونة كروبيان مقربين، آنان را به سجده اين موجود و
اميد دارد و انسان را قبله ي ملائك عباد و اصحاب مقيم عرش قرارمي دهد
و چنين جايگاهي را در آسمان براي خليفة زميني خود مقرر مي دارد. از
سوي ديگر همه ي وسعت هستي ومخلوقات جهان آفرينش را به تسخير او
در آورده و فرمانداري آن را به انسان تفويض مي نمايد. باتوجه به اين معني
كه اين همه تصميم و اراده از حكيم مطلق ناشي مي گردد، پس برماست كه
همة مجال را برمعرفت اين اشرف كائنات هزينه كنيم.
آري اين بزرگترين معرفت انسان است.
معرفت اين معني كه داستان انسان چيست؟
انساني كه به بهترين صنعت هندسي و معماري خلقت واحسن تقويم
آفرينش يافته كه مورد تبريك خالق واقع شده است و اين همه احترام و
تعظيم و تكريم براي اين قامت استوار و آناتومي بي بديل و نيز عظمت
ساختمان فيزيكي او تحويه هزاران هزاران تناسبات، محاسبات و معادلات
رياضي و هندسي مبتي بر نهايت هنر معماري و صنعت ربوبي و نيز
فيزيولوژي بدن مادي او، اين همه گرچه خود في نفسه، از بديهي ترين
آيات بينات حضرت باري تعالي مي باشد و از عناصر مبين ومنشور شناخت
همة اسماء حسناي حضرت حق محسوب مي گردد خود بستر و ابزار معرفت
الهي است نيزگوياي حقيقتي اعظم است كه همانا اينكه حقيقت انسان
كدام است ؟
آيا همين موجود مورد اشاره و اين اعجوبة هنري است و يا حكايتي ديگر
است ؟
آيا منشور آفرينش و همة خطاب خداوند به اين صنع بي بديل است و يا به
حقيقتي ديگر؟
باتدبر و تحقيق در كتاب آسماني قرآن كريم و انديشة زلال عرفاني به اين
حقيقت نايل مي گرديم كه با توجه به انسان و ماسوي او كه شامل همة
موجودات متنوع جهان مي شود و با تبعيت از نقد عقل سليم كه خود از
اهم محتواي انسان ميباشد و از جملة اساسي ترين بخش اين صنعت است
پي مي بريم كه حقيقت همانا اين تركيب جسماني نيست بلكه همانا
موضوع انسان نفساني است و در واقع آن خلقت دوم است كه عبارت است
ازحقيقت نفس انسان و اين همه به علاوه ي همه ي ديگر هستي از براي
نفس انسان و يا انسان نفساني كسوت وجودبر تن نموده اند.
*و به تعبير دانشمند غرب دكتر الكسيس كارل كه ميگويد:
علوم تشريح ، شيمي ، قيافه شناسي، روانشناسي تعليم و تربيت و تمام
رشته هاي مختلف آن، هنوز نتوانسته است حقيقت انسان را موشكافي كند
و انسان را كه متخصصين فن تشريح شناخته اند غير از انسان واقعي است.
است و متاسفانه عنايتي به آن نيست ميپردازيم.
اساساً انسان موجودي اجتماعي است و نميتواند به تنهايي زندگي كند و
آمال و كمالش در مجتمع انساني تحقق مييابد.
يعني انسان تنها هيچگاه به تكامل الهي نميرسد زيرا ابزار كمالش لاجرم در
عرصه حيات اجتماعي موجود ميباشد.مسئوليت انسان كه او را به مقام منيع
انساني نايل ميكند خود مبين الزام حيات اجتماعي اوست.
اما هميشه از اين جرأت حيا داشتم و خود را لايق اين مهم نميدانستم تا به
ياد بيان نوراني خدا در قرآن افتادم كه ما را به قامت و اندازهي وسعت تكليف
نموده است؛ لذا با اقرار به نقص و نبود بضاعت، شايد انگيزهي تأليف ديگران
باشم؛ لذا از همين آغاز از پيشگاه شأن زن به تمناي قبول التماس عذر خود
را فرياد ميكنم.
فارغ از هر نگاه و نظري به منزلت زن كه تا كنون بوده است، من اين وديعت
الهي را والاتر ميپندارم.
تأمل در شأن مادي و معنوي زن گسترهي علم، عقل و انديشه ي فرزانگان
فرهيخته را به استخدام خود ميطلبد و اين، هيچ تضميني براي نيل به
جايگاه آسماني زن به دست نميدهد.
بديهي است كه ما نميتوانيم به حقيقت مقام زن دست يابيم و آنچه ما را
امداد خواهد كرد؛ نشانهها و قرايني انتزاعي است كه از عنايات حضرت باري
تعالي نسبت به خلق انسان ما را به عظمت فارد اين خليفهي الهي دلالت مي-
نمايد.
پس در بين عناصر مخلوق در كل هستي و كاينات، ترديدي نيست كه انسان
بلافاصله بعد از خداوند تعالي اشرف مخلوقات مي باشد و ماسواي خدا و
انسان از مرتبت سوم الي آخر بهرهمند ميگردند.
حال با اين مقدمهي مختصر در مقايسهي دو جنس انسان كه شامل مرد و زن
ميباشد، به اين نكته ي بسيار دقيق و عظيم رهنمون ميگرديم كه تأسيس و تشكيل اين اشرف مخلوقات از ناحيهي باري تعالي به زن سپرده شده است و
نه مرد.
پس زن در حقيقت پيمانكار عرشي خداست كه اين لياقت و كفايت را كسب
نموده است. همچنين شأن معنوي و اخلاق روحاني او به اندازه اي است كه
امينهي آن يگانهي لايزال مقرر گرديده است.
قرار دادن اين مهم به عهدهي زن، مبين منزلت قدسي اين عنصر مؤثر و
امينهي بارگاه سلطنت خداوند متعال است.
زن همان كسي است كه تمامي پروسهي خلقت و تشكيل آناتومي انسان در
دوران تأسيس جنين و سپس دميدن نفحهي روح خدا بر او مي گردد. اين
قابليت آسماني بهانهاي براي ترديد و تشكيك در شأن منيع زن باقي نم ي -
گذارد. آن حكيم لايزال نيز از باب حكمت خودش در اعطاي اين منزلت به زن
قطعاً خطايي نكرده و اين امتياز هيچگاه به مرد داده نشده است.
اين مهم بديهيترين و اولين نقطهي حدود شأن اين موجود و مصدر خدايي
است.
امارت و دلالت دوم براي نيل به عظمت رتبهي زن، مقام ربوبيت ثانويهي الهي
به او بوده و آن مقام همان اعطاي عنوان عالي مادر به زن ميباشد.
آري مادر اين وديعهي الهي را از پايينترين هيئت ضعيف و از دامن خود به
معراج اعزام ميدارد.
زايش و رويش انبياي عظام الهي كه برا ي كمال انسان مبعوث و مأمور
گرديدهاند، مولود والدهاي آسماني به نام زن ميباشد.
در دوران جاهليت مجهول كه طاغوتهاي زمان انسانيت را با زنجير استعم ار
و استثمار و استحمار به بند جهل و حقارت ميكشيدند و اثري از شرافت و
كرامت انساني تظاهر نمينمود و تاريكي و ظلمت گمراهي و شرك و تعصب، انسانيت را از مقام حقيقي خود به حضيض ذلت و بردگي مغروق مي نمود و
زندگي را به زنندگي مبدل ميساخت يك زن قديسه به نام مر ي م، پيام آور
خدا را به جامعهي آن عصر هديه كرد.
و ديرتر و دورتر، زني ديگر با مولود خودش بساط تفرعن و الوهيت مصنوعي
و ربوبيت دروغين و شرك فرعون را بر هم ريخت و نجات بني اسرائيل را از
اسارت و حقارت را به آنها هديه كرد.
در اين سو باز هم با سرزميني انباشته از كفر و نفاق روبهرو ميگرديم. مردمان
عرب، خود را در بند خرافات و جاهليت دوران خود دختران را در زير
خروارها خاك مدفون ميساختند. آنان تنها هنر انسان را در معلقات آويخته
بر كعبه كه سراسر هزل و ياوه و تعصب بود، منحصر دانسته و ب ا كوچك -
ترين بهانهاي سالها با شمشير جهل و نفاق، پهنهي زمين را به خون هم
رنگين ميساختند. در آن زمان، يك زن به نام آمنه بالاترين و والاترين پيام-
آور خدا را به آن عصر تباهي هديه كرد و انقلاب عظيم روحي و رواني را در
جنس عرب به وجود آورد.
فرزند او راهزنان و دزدان نامآور را به عرفاي واصل تغيير داد و تمدن و
فرهنگ اسلام را تأسيس نمود.
آمنه، محمد (ص) را در آن سرزمين سراسر تاريكي و جهالت به اين دنيا روانه
ساخت.
تاريخ در طول خودش هماره شاهد عظمت و بلنداي رفيع مقام زن ميباشد.
اسوهي نوراني و متجلي همهي معناي ملكوتي و كرّوبي زن، در يك نام صاحب
انحصار است كه به حقيقت بهانهي آفرينش گرديد.
نبوت، دليل خلقت گرديد و حال آن كه خودش مدلول امامت شد و اين همه
مدلول كوثر محمد (ص) گرديد.
ما اندك اندك به حريم و آستان نامش نزديك ميگرديم.
آن زن كه به خاطرش خداوند به آفرينش اراده نمود يك زن بود كه نامش
فاطمه شد.
فاطمه دخت نبوت و ام امامت.
آري او كه زمان را به همهي وسعتش تا ابد ضامن گرديد و نور هدايت از او سو
گرفت، هنوز ميتابد و خواهد تابيد.
آري فاطمه (س) براي تفهيم سراسر معناي زن كافي است. او خود دليل
خلقت مردان برگزيدهي خدا شد. او دليل و علت محمد (ص) بود؛ او دليل و
علت علي (ع) گرديد. او نور محمد و علي بود.
فاطمه بهترين روايت شأن زن شد و بالاتر، اين كه والاترين حكايت شأن
انسان گرديد.
او مادرِ پدر بود و همسر مرد زندگي خويش.
در موضوع فاطمه به همين مقدار بسنده ميكنم؛ زيرا صيد كلمات در منزلت
او بسيار بر من گران است و دام من دوامي ندارد.